انواع مختلف تاتو (Tattoo) و پیرسینگ (Piercing) که در تصاویر ضمیمه این نوشتار فراروی ما است، چون هر پدیده خلاف آمدی، به طور جدی، ما را به تفکر درباره خودشان وا می دارند. البته تردیدی نیست که گونه های مشابه آنها، در گذشته بسیاری از جوامع، در انواع خالکوبي ها و تن آویزها و با اهداف و انگیزه های مختلف تزیينی، جادویي، مذهبی، درمانی و … وجود داشته است. اما نکته تأمل انگیز، وجه تفاوت آنها نسبت به اشکال مشابه سنتی خود است که می توان گفت از يک سو، نشانگر تفاوتي آشکار در «شکل و کميت»، و از سوي ديگر، حکایتگر تفاوتي جدي در «محتوا و کيفيت» آنها است.
حال، به اندیشه من، اين پديده ها را مي توان در سه افق تفسيريِ متفاوت، اما مرتبط، ناظر به زمانه اي که اين پديده ها در آن پديدار شده اند، مورد تأمّل قرار داد:
۱ ـ زمانه اي که فيزيکِ انسانها، مبدّل به ابزار يا محلي براي اعتراض به متافيزيک شده است:
اگر در «متافيزيک» (= جهان نگري) هاي سنتي، نازلترين منزل به «فيزيک» (= طبيعت)، و به ويژه، به فيزيک يا جسميتِ انسان، اختصاص داشت و فيزيک يا جسميتِ انسان، به نوعي، «شيطاني» يا «فرودگاه شيطاين» شمرده مي شد، حال به نظر مي رسد، در عصر جديد، رفته رفته، فيزيک يا جسميت انسان مبدل به وسيله يا جايگاهي براي واکنشي اعتراضي به آن متافيزيک ها، اگر نگوييم هر گونه متافيزيک، شده است. در اين روزگار، ديگر فيزيک انسان پديده اي «اعطاء شده» از جهاني متافيزيکي (= جهاني قدسي، الوهي، روحاني، آسماني و…) نيست؛ ديگر نه اين عالَم «نظام اَحسن» است؛ و نه آدم مخاطبِ «اَحسنُ الخالقين». در اين وضعيت، ديگر طبيعت و همه پديده هاي طبيعي هيچ «وضع طبيعي» (= وضعي مقدس، ابدي، تغييرناپذير و …) ندارند و مي توانند در نتيجه اراده انسان «وضعي جديد» يابند. به طور خلاصه، مي توان گفت که «تغيير متافيزيک انسان ها منجر به تغيير فيزيک آنها مي شود؛ چنانچه تغيير فيزيک آنها نيز به تغيير متافيزيک آنها مي انجامد».
۲ ـ زمانه اي که احراز هويت و ابراز آن براي انسان ها پارادوکسيکال شده است:
در زمانه اي که انسان ها، از يک سو، «تفاوت زدايي و تفرد ستيزي» ناشي از «توده اي شدن» جوامع امروزي و از سوي ديگر، «روزمره گي و ميان مايگي» ناشي از «عملکردگرايي» حاکم بر زندگي روزمره را تجربه مي کنند، وضعيتي پارادوکسيکال (= تناقض آلود) براي آنها حاصل مي شود؛ به گونه اي که به جهت چنين تجاربي، از يک سو، «هويت يابي» براي انسان ها مبدل به يک «نياز» و «ضرورت» مي شود، از ديگر سو، احراز هويت فردی و ابراز آن با «موانع ساختاري» روبه رو مي شود و آنگاه در چنين شرايطي است که در اين جوامع پديده «شبه هويت ها» يا «هويت هاي شَبَحوار» پديدار مي شوند. به قول نواليس، فیلسوف رمانتیک آلمانی قرن هجدهم، «وقتي خدايان حضور ندارند، اشباح ظاهر مي شوند».
3 ـ زمانه اي که معيار قضاوت انسان ها درباره حقانيت هر پديده اي «نو بودن»، و نه «ضروري بودن»، آن پديده است:
در روزگاري که از يک سو، ديگر «زيبايي» تنها معيار قضاوت زيبايي شناختي يک اثر هنري نيست و «تجدد» (نو بودن) آن مهم تر از «زيبايي»، و حتي «ضرورت» آن، است، و به طور کلي، زمانه اي که، در نتيجه «مُدگرايي»، معيار قضاوت عمومي انسان ها درباره حقانيت هر پديده اي صرفاً ميزان «نو بودن» آن پديده، و نه ميزان «ضروري بودن» آن پديده در حفظ و غناي زندگي است، آنگاه، تغيير و تعرض به تمامي مراتبِ طبيعت، حتي طبيعت يا جسميت خويش، مُباح، اگر نگوييم موجّه، شمرده مي شود و ديگر مهم نيست که پيکره و چهره انساني «نازيبا» نيز به نظر رسد.
اما سخن واپسين من اين که به نظر می رسد، از آنجا که «فردیت» در متن «مدرنیت»، پیوسته، با برخی موانعی رادیکال و پارادوکسیکال گرفتار می شود، آنگاه نهايتِ اين واکنش هاي اعتراضي، چيزي جز آغشته شدن مضاعفِ فاعل آنها به همان بحراني نيست که قصد فرار و خروج از آن را داشته است، و اينچنين است که قربانيانش، ناخواسته، و در وضعيتي رقت انگيز، فاجعه را به نحوي بلندتر فرياد مي کنند. در واقع، اين تصاویر، به نوعي، از بحران نهیلیستی انسان امروز پرده برمي دارند و بر ضرورت يافتن راه حل متناسب، اما در افقي فراتر از از چارچوب هاي «وضعيت موجود»، پاي مي فشرند.
مجله سیاوشان – 1390
ویرایش جدید – آبانماه 1394