Deprecated: str_replace(): Passing null to parameter #1 ($search) of type array|string is deprecated in /home/varzehco/public_html/wp-content/plugins/spotplayer/index.php on line 10
تاملی درباره سخنی از عارف مسیحی مایستر اکهارت - ورزه

تاملی درباره سخنی از عارف مسیحی مایستر اکهارت

تاملی درباره سخنی از عارف مسیحی مایستر اکهارت

#مسعود_زنجانی

#زنده_باد_فلسفه 

@Massoud4474

اکهارت: شبیه‌ترین چـیز به خـداوند سکـوت است!

شاید بتوان این سخنِ ژرفِ مایستر اکهارت، عارف بزرگ مسیحی را، در افق یک تحلیلِ فلسفی، اینچنین مورد تأمّل قرار داد: 

1) زبان، پیوسته، خصلتی «تفاوت گذارنده» دارد. به زبانِ مولانا، نهادِ زبان برای فصل کردن است، نه برای وصل کردن! به عبارتِ دیگر، «ساختارِ زبان ساختاری جدایشگر است». 

2) تفاوت گذاری تنها در پرتو زمان و مکان، ممکن است. یعنی، اگر دو پدیده هم زمان و هم مکان شان یکی باشد، اساساً دو تا نخواهند بود. بنابراین، جهانمد بودن همیشه به معنای زمانمند بودن و مکانمند بودن است. به تعبیر شوپنهاور: «زمان و مکان اصول تفرّد در جهان هستند». 

3) بنابراین، همیشه فرض و نسبتِ «زبانمندی» برای یک پدیده، مستلزمِ فرض و نسبتِ «زمانمندی» و «مکانمندی» برای آن پدیده هم هست. به سخنِ دیگر، تنها پدیده ای که زمان و مکان (جهان) دارد، می تواند «زبان» هم داشته باشد. «زبان» داشتن، پیوسته، «جهان» داشتن است. 

4) اگر زبان داشتن مستلزمِ جهان داشتن است، آنگاه، زبان هم متناسب با جهان (فیزیکی / حسی / تجربی) و خاص پدیده های  «اینجهانی» است. می توان گفت که زبان خصلتِ اینجهانی و فیزیکیِ پدیده ها است و لذا، پدیده ای که بی زمان و بی مکان است و سرشتی فراجهانی و متافیزیکی دارد، بی زبان، یعنی، «سکوتمند» است. بنابراین، خدا هم، به مثابه نهادی متافیزیکی، سکوتمند است. 

5) اکنون، می توان گفت که انسان هم آنگاه که سکوت می کند و از بندِ زبان رها می شود و به قولِ مولانا «خاموشِ پرگفتار» می شود، گویی یک «هستیِ فراجهانی»، یا به تعبیر الاهیاتی ـ عرفانی، «خداوند» را تجربه می کند. از این رو، برای عارف، تجربه سکوت نوعی خارق العادگی و خدایگونگی دارد و به تعبیر اکهارت، «شبیه‌ترین چـیز به خـداوند سکـوت است».

6) روشن است که اینجا، مقصود از سکوت، سکوت به معنای متداول یا همان «سکوتِ فیزیکی» نیست. در واقع، این سکوت که در متونِ مختلف عرفانی و فلسفی در شرق و غرب، افقِ تعبیری و تفسیری متفاوتی پیدا کرده است، یک مقوله «ارزشی ـ معنایی» (متافیزیکی) است. سکوتِ فیزیکی به موجبِ ناتوانی و فرومانیِ انسان از ساحتِ سخن و زبان، در نتیجه ی انواعِ معلولیت و محرومیت ذهنی و زبانی، و یا، محدودیت و مشغولیت درونی و بیرونی، است. اما سکوت متافیزیکی ناشی از توانایی و فراروی انسان از مرزهای مسلّط و متداولِ زبان و بیان است، همانطور که از تعبیر زیبای «خاموشِ پرگفتار» (ناطقِ اَخرَس) مولانا بر می آید و یا از این سخن هایدگر که «برای سکوت کردن، باید سخنی مهم برای گفتن داشت». 

7) شاید در فرصتی دیگر این نکته را تأمّل کنیم که «زبانِ سکوت شعر است». اجمالاً شاید بتوان گفت که «شاعرانگی» یا «بیانِ سکوتمند»، برای مولوی، فکری بود که او برای تحقّقش اوجِ رنج را به جان خرید، چنانچه، برای هایدگر رنجی بود که او برای تعمّقش اوجِ فکر را در جان پرورید.

ویرایش جدید – آبانماه 1394

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *