19- خوشبختی علیه خوشبختی!
مسعود #زنجانی
@vivaphilosophy
«در زندگی تمام بدبختیها زیر سر خوشبختی است». این سخن را به طور مضمونی نزد بسیاری از فیلسوفان و متفکران عصر جدید میتوانیم بیابیم: به نظر میرسد که آنها هدفی موجّه تر و ارجمندتر از خوشبختی برای زندگی یافته و برای انسانها هدیه آوردهاند. اما این فیلسوفان چه مشکلی با «خوشبختی» دارند؟ مگر چیزی ارجمندتر و ارزشمندتر ازخوشبختی در زندگی وجود دارد؟ آیا فیلسوفانی که از بدبختیهای حاصل ازخوشبختی میرنجند، خود به نوعی از بدبختی نمیگریزند و در نهایت نمیکوشند که خود را به خوشبختی بیاویزند؟
باری، پر بیراه نیست اگر بگوییم که نزد این فیلسوفان هم هیچ بدیل و جایگزینی برای خوشبختی وجود ندارد. آنها هم، به طور عمومی، با ارسطو همسخن هستند که «خوشبختی هدفِ نهایی زندگی همۀ انسانها و تمام فعالیتهایی است که آنها در زندگی میکنند». اما نباید فراموش کرد که شاید میان خوشبختی این فیلسوفان و خوشبختی مورد انتقاد و اعتراض آنها، به جز همان انگیزۀ عمومیِ گریز از بدبختی، تنها واژۀ «خوشبختی» مشترک است و نبایداین اشتراک لفظ، در فهمِ محتوای انتقادی و رادیکالِ سخنشان، رهزنی کند.
بگذارید سخن دربارۀ مشکل و نگرش انتقادی فیلسوفان با موضوع خوشبختی را با این پرسش گیج کننده شروع کنیم: «آیا خوشبخت بودیم، اگر خوشبخت بودیم؟» با کمال شگفتی، باید گفت که پاسخ بسیاری از فیلسوفان و متفکّران به این پرسش منفی است، البته اگر – و البته این «اگر» بسیار مهم است – مراد از «خوشبختی» همان معنای رایج از خوشبختی باشد. شاید مهمترین سخنِ فلسفی در باب خوشبختی این باشد که اساساً باید تمایل و اندیشۀ «خوشبختی» را کنار گذاشت.
بسیاری از فیلسوفان، به طور صریح یا ضمنی، درک رایج از خوشبختی را یک توهّمِ ناممکن و نامفید دانستهاند. میتوان گفت که فیلسوفان مختلف، هر کدام به شیوۀ خود، در پی نشان دادن بدبختیهای ناشی از این درکِ تقریباً رایج و متداول از خوشبختی هستند و حرف مشترکشان این است که ترکِ این درک از خوشبختی اولین گام به سوی خوشبختی ایدهآل آنها خواهد بود؛ اگر چه باید گفت که راهِ آنها از گامهای بعد از هم جدا میشود. گفتنی است که این درک فقط متعلق به عوام نیست، و حتی به اَشکال ظریف و پیچیدهای، خود را نزد برخی فیلسوفان و روانشناسان بزرگ بازسازی و بازتولید کرده است.
هگل، شوپنهاور، کرکگور، نیچه، فروید، داستایوفسکی ، کافکا، کامو، و …، هر کدام به شیوۀ خود، ایدۀ مسلّط از خوشبختی را تخریب میکنند تا بتوانند ایده آل خودشان از خوشبختی را ابراز کنند.
شاید شوپنهاور این نگرش انتقادی را از همه صریحتر ابراز کرده است. در اندیشۀ شوپنهاور، ما در این دنیا نیامده ایم که خوشبخت شویم، بلکه آمده ایم که رنجهایمان را به دوش بکشیم و قهرمانانه زندگی کنیم. به عبارت دیگر، خوشبختی را نمیشود یافت، ولی میشود که آن را با رنج شرافتمندانه آفرید و ساخت؛ به مثابۀ زوربای یونانی کازانزاکیس یا سیزیفوس آلبر کامو! از یاد نباید بُرد که خوشبختی یک رنجاورد است.
با این تفاصیل، باید گفت که ما اساساً «خوشبختی نداریم؛ بلکه خوشبختیها داریم»! یکی از این خوشبختیها همان خوشبختی رایج و شایع است که گفتیم بیشتر فیلسوفانی که در عصر جدید دربارۀ خوشبختی نظزیه پردازی کردند، آن را مورد انتقاد جدی قرار داده اند و به جای آن درک های متفاوت و حتی متضاد خود از خوشبختی را ابراز کرده اند.
اکنون پرسش این است که محتوای مهلک و مخربِ خوشبختی به معنای رایج چیست که باید از آن احتراز و تخریبش کرد؟ خوشبختی ایده آل کدام است که باید آن را احراز و تحصیلش کرد؟ چگونه می توان خوشبختی های به میان آمده از جانب فیلسوفان را سنجید و آیا نهایتاً می توان یکی را از میانشان برگزید؟
20 مرداد 1392