قسم به قلم، آنگاه که اشک میریزد! و قسم به اشک؛ آنگاه که از قلم سرريز میکند! اشکها و کِلکهای شما گنجهای شما هستند، پس، هیچگاه، میانِ خود و آنها جدایی نیاندازید!
رستگاران اند آنها که کِلکشان را با سِرشکی فراموش شده در جهان جوهر بخشیدند و پروریدند؛ و آنها که نمِ اشکشان یمِ رَشکی شد برای کِلکهای پاکی که کوشیدند و جوییدند.
سورِن کیرکگور، جانِ پسندیده و روحِ رهیدهای بود که از سرآمدانِ هر دو دسته بود! او شعارِ زندگانیِ خویش را چنین برگزیده بود: «مباد روزی، بیآنکه سطری بنویسم و بگریم!»
پینوشت: کیرکگور در زندگی خود یک شعار داشت: «نه روزی بیآنکه سطری بنویسم و اشک بریزم» که پارۀ اوّل آن، یعنی، «نه روزی بی آنکه سطری بنویسم» را از هوراس، ادیب و شاعر شهیرِ رومی، گرفته بود و پارۀ دوم از درونیتِ منحصر به فردِ خودش رُسته بود: «نه روزی بیآنکه اشکی بریزم»!
اگر بخواهیم با معیارِ کافکا که میگفت «نوشتن جهیدن از جهانِ مردگان است» قضاوت کنیم، آیا تاریخ زندهتر از کیرکگور سراغ دارد؟!